درد دل خاک
نيلاب سلام نيلاب سلام

 

 

دیدم و شنیدم که « درختان دیار من»، دور از هم ایستاده اند؛ درختان بلند و استوار دیار من.

درختان از نسلی در اوج جوانی به خاک غلتیده  و غم انگیز ترینها را در دل تاریخ رقم زده.

همان درختان که ایستاده مرده  و هرگز سر خم ننموده اند.

 

اگر درخت بمیرد ستاده میمیرد

به پای بسته و دست گشاده میمیرد

 

 لطیف ناظمی

 

 در دیاری که هر روز و شب قصه های خون آلود می آفرینند و گل غم دسته میکنند، مردن درختان با پای بسته و دست گشاده شگفت انگیز نیست و اما بسیار غم انگیز.

دستهای شان: شاخه ها و  برگهاشان، روشنیها را لمس میکنند. برگهای سبز، آزاد ترین اندیشۀ فضا را استشمام میکنند و نسیم بهاران دور دست را اجازۀ نوازش میدهند.

 فاصله های بزرگ میان درختان، توته های زمین را در قبض خویش گرفته اند یا توته های زمین فاصله ها را به بر دارند؟

فاصله های تحمیل گشته!

و فاصله های پذیرفته شده!

این فاصله های باور نشدنی ولی حقیقی!

فاصله های باور نشدنی ولی حقیقی که بیهوده و عبث  بزرگ و بزرگتر میگردند. در میان، گودالهای سیاه و عمیق حفر گشته ژرف و ژرفتر میگردند.

گودالهای سیاه و عمیق که نیمه خالی اند و نیمه پر.

نیمش پر است از دشمنی، تباهی و سیاهی و نیمۀ دیگر آن هنوز خالی .

هنوز میشود، در نیمۀ خالی آن خاک محبت ریخت . خاک شگفتن، بوییدن و زیستن ریخت .

تا مگر گودالها پر شوند از آن خاک.  شاید، بتوان هنوز در دل آن خاک نهالهایی نشاند؛ به امید آن روز که درختانی شوند پر ثمر، سبز و  پر غرور.

تا بنفشه ها، دلبرانه برگهای تنک شان را در نوازش عاشقانه نسیم دل آویز که به لطافت از میان لبان خدای عشق بیرون میجهد، به رقص وا دارند. رقص بنفشه های دلفریب در پگاهان زود ، در تماشای شفق یا در شامگاهان دیر در تماشای غروب یاقوتین...

 

باشد که، پرنده گان خوشخوان درپیرامون فضای باران از شاخه به شاخه یی پریده، تبر شکنی را میان هم جشن گیرند.

شاید روزی دل و درون کسانی چون من ـ  از نسلهای بعدی ـ از خوش خوانی پرنده گان سبک بال شاد گردد.

 آسمان بستری شود لطیف و مخملین برای خواب همدلان و همزبانان که قلبی دارند چون آیینه و زمین خانه یی گرم با پنجره های بزرگ که در دو سو با پرده های پرنیانی در میلودی شاعرانۀ نسیم خوشگوار به رقص می آیند.

 

و آدمها، آدمهای مظلوم دیار من، انسانهای پا برهنۀ دیار من، انسانهای شکم گرسنۀ دیار من هم در این خانۀ صلح جایی داشته باشند.

جایی که به یقین اگر برای انسانی داشتن آن را جایز میدانند، او انسانی خواهد بود از دیار اشک و خون یعنی افغانستان.

 

 

دسامبر 2007

 

 

 

 

 


January 7th, 2008


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان